به قول حاج آقا دولابي يك حرف قشنگ ميزدند كه شايد يك روز توي وبلاگ هم نوشتم
ميفرمودند يكي رفت نون بگيره... ديد صف شلوغه. حوصله ي صف وايسادن نداشت. گفت چرا توي صف نون وايساديد؟ كوچه بالايي دارند غذا ميدن! همه باور كردند و رفتند اونجا. اتفاقا حرفش هم درست درومد و داشتند غذا ميدادند. طرف انتظار داشت برگردند و اعتراض كنند اما ديد هيچ كس برنگشت. با خودش گفت نكنه واقعا غذا بدن!! خودش هم صف رو ول كرد و رفت اونجا...
بعد حاجي ميگفتند كه قضيه ما هم همينه. ميگيم بريد در خونه ي خدا يك چيزي هست... همه ميرند و ميبينند واقعا هست. بعد كم كم خودمون هم باورمون ميشه و ميريم اونجا.
دعا كنيد كه بريم