• وبلاگ : لا لقاء بلا فراق
  • يادداشت : آقا جان نمي آيي؟!
  • نظرات : 2 خصوصي ، 28 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    به قول حاج آقا دولابي يك حرف قشنگ ميزدند كه شايد يك روز توي وبلاگ هم نوشتم

    ميفرمودند يكي رفت نون بگيره... ديد صف شلوغه. حوصله ي صف وايسادن نداشت. گفت چرا توي صف نون وايساديد؟ كوچه بالايي دارند غذا ميدن! همه باور كردند و رفتند اونجا. اتفاقا حرفش هم درست درومد و داشتند غذا ميدادند. طرف انتظار داشت برگردند و اعتراض كنند اما ديد هيچ كس برنگشت. با خودش گفت نكنه واقعا غذا بدن!! خودش هم صف رو ول كرد و رفت اونجا...

    بعد حاجي ميگفتند كه قضيه ما هم همينه. ميگيم بريد در خونه ي خدا يك چيزي هست... همه ميرند و ميبينند واقعا هست. بعد كم كم خودمون هم باورمون ميشه و ميريم اونجا.

    دعا كنيد كه بريم

    پاسخ

    با اجازه عموميش کردم بقيه دوستان هم استفاده کنند