دوست گرامي منتظرالمنتظر, شکي نيست که عشق اصل است. ولي اجازه بفرماييد که قدري در مورد «عشق» مورد نظر عرفا برايتان بنويسم.
«راز درون پرده از رندان مست پرس .. کين حال نيست زاهد عالي مقام را» ـ خواجه
تنها عشق قابل فهم انساني در برداشت عقلاني از رابطه عاطفي زن و مرد است و اين به مشاهده و کشف آداب و رسوم و علوم جامعه است, نه به برهان و استدلال شخصي.
« بيا که وقت شناسان دو کون بفروشند .. به يک پياله مي صاف و صحبت صنمي » ـ خواجه
جزئيات مي مغانه و عشق ترسابچه مست, مقوله وسيعي در ادبيات عرفاني است و آن عشقي است عاري از شهوت, بي علت و بي منت, همچنانکه در ازل بوده است, که راه هويدايي آن شاهد دردانه است.
« رفتم به در ديرش خوردم ز مي عشقش .. در حال دلم دريافت راهي ز هويدايي
عطار ز عشق او سرگشته و حيران شد .. در دير مقيمي شد دين داد به ترسايي » ـ عطار
مغبچه باده فروش جاي خاصي در ادبيات عرفاني دارد, و آن ماهرويي است خوب و خوش و شيرين حرکات که تير مژگانش عاشق کش و تطاوگر است.
« گر چنين جلوه کند مغبچه باده فروش .. خاکروب در ميخانه کنم مژگان را
اي که بر مه کشي از عنبر سارا چوگان .. مضطرب حال مگردان من سرگردان را
ترسم اين قوم که بر دردکشان مي خندند .. در سر کار خرابات کنند ايمان را » ـ خواجه
شهادت به عرفان پيرمغان در نزد قاضيان عرش به تکبير مغبچه باده فروش است, و از همين رو در نزد عرفا, حتي زخمش هم عين درمان است و تطاولش هم عين الطاف است. ساقي مي مغانه است, بيدار کننده دلهاست و تير مژگانش مفتاح گشاينده راه الهامات دل است.
« ز کوي مغان رخ مگردان که آن جا .. فروشند مفتاح مشکل گشايي » ـ خواجه
در باب مغبچه باده فروش و ترسابچه مست باده بدست, ميتوان گفت که مست و يکرنگ و بي ريا است, با استفاده از الهامات دل جلوه جمال دلدار را بي واسطه در دل ميبيند و به وجد و شوق مي آيد, عقل جزوي او يک برداشت منطقي بي علت و بي منت و بدون احساس شرم و گناه از آن حال دارد. در نتيجه يک برداشت عقلاني عيني و حقيقي و واقعي از الهامات دل خود و حال دل دلدار دارد.