سلام
باز باران ! باز باران بي صدامي چکد در حجم سرد کوچه هاکوچه هاي بي تفاوت از عبورکوچه هاي خالي از سنگ صبورکوچه هاي سرد و ساکت خالي اندمسکن نامردم پوشالي اندکوچه ها احساس را گم کرده اندچينه هايش ياس را گم کرده اندکوچه ي بي ياس يعني انجمادبر خزان کيشان، هماره انقيادکوچه ها فرياد را نشنيده اندقصه ي بيداد را نشنيده اندساکنان با ديو و دد خو کرده اندفتنه هاي خفته را رو کرده اندکوچه ها ! ققنوس آتش زادتانشد خلاص از شعله ي بيدادتاناين شما و شهر و اين شهر شماشهر خالي از خدا بهر شمااي شمايان ، اي شمايان دروغ!اين شما و ناخدايان دروغ !شهر خالي از صدا ، مال شماخوان الوان ريا ، مال شمااي اهالي فريبستان هيچگمرهان سيب سيبستان هيچرفت خورشيد و نشد پروايتانبا چه روشن مي شود فردايتانتا شما مشتاق از اين تيره شبيدناشناس حرمت ام ابيدليلة القدر از کف ايام رفتمطلع الفجر از کف ايام رفتموکنان مويه کنان گل مي برندياس را از پيش بلبل مي برندمنخسف شد چون عذار ماه ماهبعد از اين خورشيد مي مويد به چاهبعد از اين خورشيد مي ماند غريبمي تراود از لبش امن يجيبلانه خالي از کبوتر شد دريغ!خالي از عشق پيمبر شد دريغ!بعد تو شعري که در چشم تر استچادر خاکي و مسمار در استمثنوي اي مثنوي ! فرياد کن !بغض صدها ساله را آزاد کن !ياد کن از شعر زهرا اي نسيمانّ مولانا عليٌ مستقيمباز باران ! باز باران بي صدا مي چکد در حجم سرد کوچه ها
فرا رسيدن ايام فاطميه به شما و دوستداران اهل بيت ( ع ) تسليت باد