بسم هو
سلام
گفتم شبي به مهدي بردي دلم ز دستت
من منتظر به راحت شب تا سحر نشستم
گفتا چه کار بهتر از انتظار جانان
من راه وصل خود را بر روي تو نبستم
گفتم دلم ندارد بي تو قرار و آرام
من عقده ي دلم را امشب دگر گسستم
گفتا حجاب نفست باشد هواي نفست
گر نفس را شکستي دستت رسد به دستم
گفتم ببخش بر من اي رحمت الهي
شرمنده ي تو هستم شرمنده ي تو بودم
گفتا مباش نوميد از خانه ي اميدم
من کي دل محّب شرمنده را شکستم؟
به روزم و منتظر حضور سبزرنگتان