من روز و شب ظهور تو را آه ميكشم
در آسمان عبور تو را آه ميكشم
مي پرسمت ز رود و بيابان و كوه و دشت
من پاسخ ظهور ت ورا آه ميكشم
پيدا تري از آنكه ببينم تو را به چشم
در محضر حضور تو را آه ميكشم
مي خوانمت به نام و نميدانمت هنوز
من فرصت مرور تو را آه ميكشم
گاهي غم فراق تو را گريه ميكنم
گاهي وصال دور تو را آه مي كشم
وقتي نميرسم به خيال وصال تو
من هم دل صبور تو را آه ميكشم
از فصول پر ز حقارت دلم گرفت
من فصل پر غرور تو را آه ميكشم
موعود مهر جهان تاب آخرين
بر من بتاب ، نور تو را ،آه ميكشم
منتظر المنتظر ، منتظر بمان كه اين نور كم روزي به دريايي از نور بدل ميشه. به اميد آن روز